سخنی در باب اضطراب(1)
آیا اضطراب و استرس واقعا بد هستند؟یا اینکه ما صرفا"به نوعی بزرگنمایی از یک حالت طبیعی ذهنی و احساسی می پردازیم؟مقداری اضطراب و استرس ،بخش ضروری و مهم برای زندگی ما بشمار می رود.اما در جهان پرسرعت کنونی ،این واکنش های انسانی و طبیعی اغلب از کنترل خارج، و به عاملی مخرب در بهره وری،آرامش ذهنی و سلامتی ما بدل می شوند.
چرا باید نگران استرس باشیم؟
چرا باید به فکر استرس،به ویژه در فضای کاری باشیم؟دلایل بسیاری وجود دارند.احساس نگرانی و اضطراب در خصوص فعالیت های روزمره که امری طبیعی و عادی به نظر می رسد،می تواند شما یا گروه کاری تان را از دستیابی به اهداف شخصی یا حرفه ای باز دارد.استرس سمی، در صورتی که تشخیص داده نشود، می تواند:
- بهره وری را کاهش دهد.استرس مضر می تواند به کاهش بهره وری،از کارگزیری و تقلیل نیروی کار بینجامد.زیرا باعث می شود کارمندان خطای بیشتری داشته باشند،کارشان را با بی میلی انجام دهند، یا در خانه بمانند تا از موقعیت های کاری تنش زا،پرهیز یا حتی ترک کار کنند. با این این امید که در جایی دیگر مووقعیت کاری کم تنش تری داشته باشند.در نتیجه بهره وری گروه کاری یا افراد تحت نظارت شما می تواند مستقیما"تحت تاثیر قرار گیرد.
- روی سلامتی تاثیر بگذارد.استرس بیش از حد و طولانی می تواند به لحاظ فیزیکی شما را بیمار کند و حتی منجر به مرگتان شود.بدن شما به استرس نیز همچون هر موقعیت فیزیکی خطرناکی واکنش نشان می دهد و میزان فشار خون و سطح آگاهی حواس را بالا می برد.این واکنش شما را محفوظ نگه می دارد و می تواند برای مدتی کوتاه به نفعتان باشد. اما استرس طولانی،نگرانی و اضطراب می تواند جسم شما را فراتر از حد توان تحت فشار قرار دهد.
- تخلیه انرژی کند.اضطراب زیاد،استرس و نگرانی قادر است انرژی شما را تحلیل برد، و زندگی کاری و خصوصی تان را رنج آور نماید.شما برای تمرکز نامناسب ،پاسخگوی موثر و برداشت صحیح از موقعیت ها نیاز به انرژی دارید.نگرانی و اضطراب،انرژی شما را مصرف می کند و قدرت فیزیکی،ذهنی یا عاطفی لازم برای انجام مطلوب کارتان از شما می گیرد.
- روابط را تخریب می کند.استرس می تواند به روابط شما در محل کار یا منزا آسیب برساند.این در حالی است که شخصیت های ناهمگون در موقعیت های کاری می توانند درگیری های میان فردی ایجاد کنند.
برگرفته از کتاب مدیریت استرس ترجمه:ناهید سپهر پور
تاثیر ترتیب تولد در شکل گیری شخصیت از نظر آدلر
آدلر، پنج جایگاه روانشناختی را مشخص کرد: فرزند اول، فرزند دوم از فقط دو فرزند، فرزند میانی، فرزند آخر، و تک فرزند.آدلر معتقد بود که ترتیب تولد، عامل اجتماعی تأثیرگذار و مهمی در کودکی است؛ عاملی که سبک زندگی شخص را شکل می دهد.
1- فرزند اول به طور کلی مورد توجه زیادی قرار میگیرند و در مدتی که او تکفرزند است، معمولاً به خاطر اینکه کانون توجه میباشد تا اندازهای نازپرورده است. او گرایش دارد به اینکه قابل اعتماد و سخت کوش باشد و در جهت موفقیت تلاش میکند. اما وقتی که برادر یا خواهر جدید وارد صحنه میشود، او متوجه میشود که از جایگاه مطلوب خود برکنار شده است. او دیگر منحصر به فرد یا استثنایی نیست و امکان دارد به راحتی باور کند که این تازه وارد (یا مزاحم) محبتی را که به آن عادت کرده بود میرباید. آدلر در این زمینه از "احساس خلع شدگی" سخن میگوید.
2- فرزند دوم: در جایگاه متفاوتی قرار دارد. از لحظهای که او به دنیا میآید، توجه را با فرزند دیگر تقسیم میکند. فرزند دوم معمولاً طوری رفتار میکند که انگار در مسابقه شرکت دارد و عموماً در تمام اوقات با سرعت کامل پیش میرود. به نظر میرسد که گویی فرزند دوم تحت آموزش سبقت گرفتن از برادر یا خواهر بزرگتر قرار دارد. این تلاش رقابتجویانه بین دو فرزند اول، بر روند زندگی بعدی آنها تأثیر میگذارد. فرزند دوم مهارتی را برای پیدا کردن نقاط ضعف در فرزند اول پرورش میدهد و سعی میکند با کسب کردن موفقیتهایی که فرزند اول به آنها دست نیافته است، تحسین والدین و آموزگاران را برانگیزد. اگر یکی از آنها در زمینه خاصی با استعداد باشد، دگیری با پرورش دادن تواناییهای دیگر برای جلب توجه تلاش میکند. فرزند دوم معمولاً متضاد فرزند است. همچنین خلاق و جستجوگر است.
3- فرزند میانی اغلب احساس میکند کنار گذاشته شده است. این فرزند ممکن است نسبت به غیر عادلانه بودن زندگی متقاعد شده باشد و احساس کند فریب خورده است. این فرزند ممکن است نگرش «من بدبخت» را اختیار کند و کودک مشکلسازی شود. با این حال، فرزند میانی مخصوصاً در خانوادههایی که تعارض دارند، ممکن است بانی صلح شود، کسی که اوضاع را سر و سامان میدهد. اگر چهار فرزند در خانواده باشند، فرزند دوم اغلب مانند فرزند میانی احساس میکند و فرزند سوم آسانگیرتر و اجتماعیتر خواهد بود و ممکن است با فرزند اول متحد شود.
4- فرزند آخر همیشه کوچولوی خانواده و از همه نازپروردهتر است. او نقش خاصی برای ایفا کردن دارد زیرا سایر فرزندان از او جلوتر هستند. فرزندان آخر مسیر خود را میروند. آنها معمولاً به شیوههایی رشد میکنند که هیچ کس دیگر در خانواده به آن فکر نکرده است.
5- تک فرزند مشکلات خاص خودش را دارد. با اینکه او چند خصیصه مشترک با فرزند اول دارد (یعنی انگیزه پیشرفت زیاد)، امکان دارد یاد نگیرد با کودکان دیگر همکاری کند. او یاد میگیرد با بزرگسالان خوب کنار بیاید، همانگونه که آنها دنیای خانوادگی اولیه را تشکیل دادند. تک فرزندان غالباً توسط والدین لوس میشوند و شاید به یکی یا هر دوی آنها وابسته شود. امکان دارد تک فرزندان بخواهند همیشه کانون توجه باشند و اگر جایگاه آنها به خطر بیفتد آن را غیرمنصفانه میدانند.
ترتیب تولد و برداشت فرد از جایگاهش در خانواده با نحوهای که بزرگسالان با دیگران تعامل میکنند ارتباط زیادی دارند. افراد در کودکی سبک خاصی را برای برقرار کردن ارتباط با دیگران فرامیگیرند و تصویر مشخصی را از خودشان تشکیل میدهند که آن را به تعاملهای بزرگسالی خود منتقل میکنند. در درمان آدلری، کار کردن روی پویشهای خانواده، مخصوصاً روابط بین خواهر- بردارها نقش مهمی را برعهده دارد. گرچه اجتناب از کلیشهسازی افراد اهمیت دارد ولی به ما کمک میکند تا بدانیم چگونه گرایشهای شخصیت که در کودکی در اثر رقابت خواهر- برادرها شروع شدهاند، در سرتاسر زندگی بر افراد تأثیر میگذارند.
پس محیط اولیه، شرایط خانوادگی، و چگونگی نوع احساس حقارت، احساسات اجتماعی، و میل به قدرتطلبی در تعیین سمت و سوی شیوه زندگی مؤثرند. بدین معنی که شیوه زندگی هر فرد، براساس هدفهایش، به طریقی تعیین میشود که شخص را در قبال احساس ناامنی ناشی از احساس بی کفایتیش محافظت کند. شیوه زندگی میتواند مولد استعدادها و رفتارهای موثر و مفید باشد و یا آنکه به جبرانهای افراطی و ناسالم منتهی شود. به عنوان مثال، شیوه زندگی یک کودک ناخواسته و مطرود با خصوصیاتی چون بدبینی، کینه توزی، و روی گرداندن و گریز از اجتماع همراه خواهد بود.
شیوه زندگی آدلر را ارضاء نکرد، زیرا به نظر مفهومی ساده و مکانیکی بود و سرانجام در راه جستجوی اصلی پویاتر به مفهوم «من خلاقه» دست یافت.
سبک های دلبستگی
نوزادان به بزرگسالانی که در تعاملات اجتماعی با نوزاد حساس و پاسخگو هستند و کسانی که در طول شش ماه تا دو سال اول زندگی مراقبشان هستند دلبسته میشوند. دلبستگی به پیوندهای هیجانی بین کودک در حال رشد و کسی که مسئولیت اصلی را در مراقبت از او برعهده دارد و کودک انرژی هیجانی خود را متوجه او میسازد (که معمولا مادر است) اطلاق میشود و زمانی بهوجود میآید که رابطه گرم، صمیمانه و پایا بین کودک و مادر که برای هر دو رضایت بخش و مایه خوشی است وجود داشته باشد. ایمنی موجب اعتماد به نفس کودک شده و سازگاری وی با موقعیت های جدید، طلب کمک از دیگران و مواجهه با تعارض و استرس را تسهیل می کند. چهار نوع سبک دلبستگی می شود:
1) سبک دلبستگی ایمن: کودکان ایمن یاد میگیرند که چهره دلبستگی هنگام نیاز در دسترس و پاسخگو است. این کودکان در بزرگسالی بهتر قادر به تنظیم عواطف در تعاملات زوجین هستند و هماهنگی بیشتر و تعاملات تعارض آمیز کمتری نشان میدهند. به همین ترتیب بزرگسالان دلبسته ایمن رضایت زناشویی بیشتری دارند. آنها دریافته اند که می توان به دیگران اعتماد کرد و به روابط نزدیم و صمیمی طولانی مدت مقید و پابند هستند.
2) سبک دلبستگی اضطرابی: مشخصه سبک اضطرابی این است که در کودکی، مادر گاهی در دسترس و گاهی غایب است و کودک دچار سردرگمی میشود. این کودکان بعد از جدایی از چهره دلبستگی واکنش اضطرابی شدیدی نشان میدهند و یاد میگیرند که پاسخهای چهره دلبستگی ناهماهنگ است. والدین این کودکان معمولا گرفتار، افسرده و بددهن میباشند. بزرگسالان دلبسته اضطرابی، تمایل بهایجاد ارتباط با اطرافیان را دارند در حالی که از این کار می ترسند و اعتماد لازم به آنها را ندارند. آنها مطمئن نیستند که مورد عشق و علاقه دیگران قرار بگیرند. این باور موجب اعتراضات خشم آور مکرر و حسادت در آنها می شود. در روابط جنسی خود به بعد عاطفی اهمیت بیشتری می دهند تا رابطه صرفا جنسی.
3) سبک دلبستگی اجتنابی: در کودکی این افراد مادر نه پایگاهی امن را برای کودک فراهم میکند و نه اینکه کودک مطمئن از در دسترس بودن وی است. کودکان اجتنابی کمترین تعاملات صمیمی را با مادر دارند و بعد از جدایی از وی اضطراب نشان نمیدهند و پس از بازگشت وی، از او دوری میکنند. مادر معمولا هنگامی که کودک به آنها نیاز دارد کناره گیری میکنند. کودکان اجتنابی یاد می گیرند که تلاش برای نزدیک شدن به مادر بی فایده است زیرا مورد بی اعتنایی قرار می گیرند.
در بزرگسالی، افراد ناایمن اجتنابی نسبت به دیگران بیاعتماد و از نزدیک شدن به آنها پرهیز میکنند. احتمال عاشق شدن این افراد نسبت به سایرین کمتر است و علاقه کمتری به برقراری رابطه جنسی توام با عشق نشان می دهند. آنها می آموزند که برای اینکه احساس امنیت کنند باید شدیدا به خودشان متکی بوده و حتی زمانیکه حمایت دیگران برای بقا و بالندگی شان ضروری باشد حمایتی از طرف مقابل دریافت نکنند.
4) دلبستگی جهت نایافته یا بیمناک: ترکیبی از سبکهای اجتنابی و اضطرابی است. در این نوع کودک گم گشته و فاقد احساس، یخ یا افسرده به نظر میرسند و رفتارهای متناقض نشان میدهند. درصد این موارد در کودکانی که با آنها در دوره شیرخوارگی بدرفتاری میشود و یا والدین شان تحت درمانهای روانپزشکی هستند بیشتر از سایر افراد است. افراد بیمناک تمایل به نزدیکی و صمیمیت را نشان می دهند اما در عمل و رفتار فاصله گرفته و خود را از دیگران دور می کنند. دور شدن از دیگران بیشتر از اینکه ناشی از رفتار اجتنابی باشد به دلیل ترس از نتایج منفی مثل ترس از طرد شدن و مورد سوء استفاده واقع شدن می باشد. الکلیسم و اعتیاد والدین موجب فعال شدن این نوع سبک دلبستگی می گردد.
برگرفته از:کتاب هیلگارد